گاهی زیر بارون گاهی زیر بارون … گاهی زیر بارون با تو و قدمهات چه خوبه چه خیال خوبی حالا که غریبی غروبه
با تو خوبه حتی حالا که تو رویا باهامی چه حس عجیبی که همیشه تو لحظه هامی ♫♫♫♫♫♫ عاشقونه شدم عاشق دلت یکی بیاد و کاشکی بگه بهت بگه بهت شدی تو وجود من از ته دل تو رو دوس دارمت
عاشقونه شدم عاشق نگات زندگی سازه گرمی نفسات اونقده خوبی که میدونه دلم خیلی کمه اگه بمیره برات ♫♫♫♫♫♫ گاهی که به یادت زیر بارون آروم ؟؟؟ حتی تو خیالم تو خیال چشمات اسیرم
حالا زیر بارون با تو و قدمهات با خیال عشقت با تو و نفسهات برسه به دستات واسه اینه که…
عاشقونه شدم عاشق دلت یکی بیاد و کاشکی بگه بهت بگه بهت شدی تو وجود من از ته دل تو رو دوس دارمت
عاشقونه شدم عاشق نگات زندگی سازه گرمی نفسات اونقده خوبی که میدونه دلم خیلی کمه اگه بمیره برات ♫♫♫♫♫♫ عاشقونه شدم عاشق دلت یکی بیاد و کاشکی بگه بهت بگه بهت شدی تو وجود من از ته دل تو رو دوس دارمت
عزیزم...
تو زیباترین احساسـی در سپیـده دم خیالِ بی بهانـه ام که به هر سو پر مـی آورد و پرواز را بهانـه ی گریستن در خاطـرات می کند من پر از خنـده ام با تـو، آسـمان هم می خـندد بر غروب دلتنـگی ها دلتنـگی ام تمامـی ندارد و من هر لحـظه می خنـدم در کنار تو،خندیدن چه زیباسـت... عزیـزم با من بمان نه برای من نه بخاطـر من...برای این لحظه های پر از آشوبِ نگاهـم بی تشویش صدایت، من پر از مرگ می شـوم تو رو دوست دارم نه برای لحظه های بی کسـی من تو را برای همنفسی دوست می دارم
می دونی
وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد
بهم چی گفت ؟
... جایی که میری مردمی داره
که میشکننت !
نکنه غصه بخوری
تو تنها نیستی
تو کوله بارت عشق میذارم
که بگذری ...
قلب میذارم که جا بدی...
اشک میدم که همراهیت کنه...
و مرگ که بدونی بر می گردی
پیش خودم..
آواز بی صدای کدامین آهنگی
از عشق؟
مرا به اوج که می رسانی،
دلگیر روزهای بارانی ام؛
دلگیر روزهای بودن...
چه بی بهانه می رهانی_ام_
از زندگی،
از کلام بی آهنگ عشق،
از بودنی رویایی،
در خزان بی بهار این روزها...
در اوج،می خواهم که بمانم
ولی افسوس
تو مرا می رسانی
به قعر دره های بی کسی
من با تو
پُرم از رویایی که بوی باران وجودش لبریز کرده پُرم از بودن هایی شاد بی تو روزهایم، یکی در میان می گذرد گاهی لحظه را باید هول داد به جلو چون می ایستند بی تو زمان هم خسته است بی تو دلم هوای نوشتتن دارد بوی گل یاس که می شنوم تو را می بینم در لابه لای خاطرات هنوز هم گاهی دلتنگ می شوم هنوز هم گاهی خیره به انتهای خیالم تو را می بینم و دلتنگ می شوم بوی بودن هایت همراه عطر یاس رعشه می اندازد به من دور زمانی ست که حتی از من ات خیالی نیست خیالی نیست اشک هایم،غم نبودت گریه کردند خیالی نیست می دانم که روزی خشک می شوند
دلم بدجور گرفته...وقتی می خواستم باهات حرف بزنم نبودی....وقتی دلم می خواست بهم آرامش بدی نبودی...وقتی نبودی حرف هامو واسه پنجره اتاقم گریه کردم...آخه اون گوش شنوا نداره ولی لااقل پابه پای من زیر بارون گریه می کرد و می فهمیدم که لااقل یه نفر هست که منو درک کنه....آخه پنجره هم عاشق کبوتری شده بود که هر روز بهش سر می زد و نگاهش می کرد...غافل از اینکه کبوتر تصویر خودشو تو چشمای پنجره نگاه می کنه...حالا دیگه کبوتر نیستش و حتی یادی از پنجره نمی کنه...پنجره مونده با یه دل شکسته که منتظره بازم عشقش بیاد و توی چشماش نگاه کنه و لااقل بگه ازت متنفرم!ولی کبوتر هیچی نمی گه....نه دیگه می گه دوستت دارم و نه حتی می گه ازت متنفرم...دیگه حتی بهش سر نمی زنه...پنجره دلش نمی خواد گریه کنه که غرورش خورد شه...اما تو شبای بارونی پابه پای من و آسمون
گریه می کنه....
روح مانند
سرگردان
می گردم
دنبال سراب هایم
می بینم سراب ها
می دوم،
می گریم،
زمین خوردن هایم
دردی نیست
تشنگی هایم نیز.
دردی نیست اگر
بدوم سالیان عمرم
نرسم به رویاها
اما گر دلم
به میان صدجاده
زمین خورد و شکست
دردها یکی یکی
سراغم می دوند
خورده های دل
با کسی نگویم
تا نه زخمی
بجای ماند
و نه دوستی
دل بسوزد از برایم
می گریم
تا سرابم
گریسته شود
پیش پاهایم
.
.
.
................
باز هم روزگار
کمر همت
بسته تا
من از پا
در آرد
چه خوش باور
منی که
_نیم من_ نیستم
چه باورها
سراغم می گرفت
دست رد به سینه ی
زندگی کوبیدم
هزاران بار
اما چه سود؟
از سرم دست بی نوازش
برنمی آرد
تمام دردم
در کلمه ای خلاصه ست
اما گفتنش چه سود
روزگار دردم
بی درمان می داند
احساسم
تنهايي ست
وقتي
هزاران چشم
مرا مي پايند
درددل ها
چه خوش باور
مي گويم
از براي گوشي
که نمي شنود
آه اي شب
ببار لختي
براي دل ها
خسته تر از آنم
که عاشق پيشه ها
از سر هر کوچه
گلي آورند
مرا از باغچه ي
دلتنگي هايت
سهمي هست؟
گلي از گل هاي
عشق تو را
سهمي از من
هست؟؟
چاره اي نيست انگار
فاصله افتاده
تو يه جاي دنيا
من يه جاي ديگه
چاره اي نيست اي يار
عشقمان بي هوده
تو يه جا مي سوزي
من يه جاي ديگه
چاره مان چيست يا رب؟
اگر اين عشق پوچ است،
پس چرا هم دل من
هم دل او گير است؟
بس است دیگر نمی خواهم* بلای جان من باشی
نمی خواهم که با حرفات* صدای قلب من باشی
بس است دیگر نمی خواهم *که تو اندر دلم باشی
در این شبهای بی پایان*تو در خواب دلم باشی
بس است دیگر نمی خواهم*که با حرفات خام باشم
که در برزخ حرف هایت
همانند حباب باشم
نمی خواهم که "ما"باشیم
همان بهتر که"من"باشم
همان بهتر که"تو"باشی
آرام بگیر ای نازنین
سهم منو تو خاطره س
در این شبای بی کسی
سهم من و تو فاصله س
آروم بگیر ای نازنین
دلتنگیه سهم دلا
در این شبای بی نفس
سهم منو تو خاطره س
مادرم یک احساس
یک تن پر مِهر است
یک صدای آشنا
مثل لالایی ِ خواب
مادرم کیست خدا
یک فرشته یک نور
شایدم یک احساس
از جنس قلب و نور
قلب او چیست خدا
جز یه احساس ناب
که همه از مال ماست
مال ما فرزندها
می خواستم شادی هایم را قسمت کنم
همه آمدند و چیزی برایم باقی نماند خواستم دل را میان دوستان تقسیم کنم همه آمدند و چیزی برای خودم نماند می خواستم دلتنگی هایم را قسمت کنم همه رفتند و دلتنگی هایم سهم دل خسته ام شد خواستم غم هایم را تقسیم کنم کسی نیامد تا باری از شانه ام خالی کند
وقتی به این فکر می کنم که دنیا بالاخره به پایان می رسد:
سختی ها در انظارم به هیچ می نهند
دیگر دردهایم آزارم نمی دهند
صدای فریادها از جا نمی پراندم
قلبم قفل می شود
گویی از اول کسی در آن نبوده
دیگر ترس ها برایم مفهوم ندارند
از تنهایی بیزار نمی شوم
همزبانی با خدا را
به بی وفایان زمینی ترجیح می دهم
برای هرچیز کوچکی خودم را کوچک نمی کنم
و در آخر می فهمم که واقعا دنیا ارزش ندارد
روزگاری درد دل با دشمنان میکردم
غافل از تیر خلاصی که به قلبم می رفت هرچه گفتند دوستان درد دلت با او مگو نیشخند می زدم و درد دلم می کردم حیف آن روزها که بی همت گذشت حیف آن وقتی که بی هوده برفت آه...دلم می سوزد!
من دلم ميخواهد
خانهاي داشته باشم پر دوست، کنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو...؛ هر کسي ميخواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند. شرط وارد گشتن شست و شوي دلهاست شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست... بر درش برگ گلي ميکوبم روي آن با قلم سبز بهار مينويسم اي يار خانهي ما اينجاست تا که سهراب نپرسد ديگر " خانه دوست کجاست؟
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست
ای یار آشنا، علم کاروان کجاست؟
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدایِ پایِ رسالت رسانِ دوست
دردا و حسرتا! که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هرکه دید
رحمت کند، مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بِکُشَد یا بپرورد
تسلیم ازآن بنده و فرمان ازآن دوست
گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زندهام سر من و آستان دوست
بیحسرت از جهان نرود هیچ کس بهدر
الا شهید عشق، به تیر از کمان دوست
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وآن کیست در جهان که بگیرد مکان دوست؟
گـاه گاهـی دل من می گیرد بـیـشـتر وقـت غروب
آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست
من وضـو خواهم سـاخـت
از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی
و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد
امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه یانتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفتهبازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشستهام
آینه خنده هایم را از یاد برده
عقربه ها لج کرده اند با من هنوز هم نشسته ام و ثانیه ها را یکی پس از دیگری می شمارم چشم هارا بسته اند حال زار مرا نمی بینند نمی گذرند هیچ کدام خیال سبقت ندارندگویی از کار افتاده اند صدای تیک تیکشان در خیال خام من همچون خنده ای ست بر تنهایی هایم چرا هیچکس و هیچ چیز نمی فهمد که.. در این روزهای تنهایی چه بر من می گذرد؟
دلم را به چه چیزها که خوش نکرده ام
لعنت به تو ای زندگی خسته ام خسته ی زمان مانده ی راه مسافر رویاها دلتنگم دلتنگ روزهای بی خیالی دلتنگ روزهای نادانی دردمندم آری... دلم درد می کند می سوزد برای روزهای بی گناهی روزهای پر از بی فکری چه روزها که رفتند ومن هنوز پابرجا هستم مثل بختک به جان زندگی افتاده ام نمی دانم چرا رها کردنش سخت است
امروز داشتم با شمیم حرف میزدم سره یه شعر و وقتی ازش تعریف کردم بوسم کرد ولی بعدش من یه چیزی بهش گفتم که ناراحت شد و گفت بوسمو پس بده
منم گفتم بوس داده شده پس گرفته نمیشود واونم این دوتا شعر به ذهنش رسید و نوشت
امیدوارم خوشتون بیاد
روزی در کوچه های یخ زده ی احساس از فشار سرما و رخوت در لب هایم
برای رسیدن به گرمای زندگی
به اولین رهگذر رویایی
بوسه ای از سر بی مهری بخشیدم
غافل از آنکه
روی تابلوهای بی احساسی
این چنین حک شده بود:
بوس داده شده هرگز پس گرفته نمی شود
روزی در کوچه های سرد و تاریک سرنوشت
از فشار غم ها و حسرت های زندگی
دلم را به اولین رهگذر تنهایی فروختم
غافل از آنکه
روی تابلوهای بداقبالی
اینچنین حک شده بود:
دل فروخته شده به هیچ عنوان تعویض یا پس گرفته نمی شود
فریادم بی دلیل به دست خاموشی رفت اشک هایم بی صدا به سوی خشکی ها رفت ای آه... سکوت را دوست دارم در خود فرو رفتن را دوست دارم تنهایی دیگر آزارم نمی دهد اشک های داغ داغ را که برعکس همیشه آتش زیرخاکستر امیدم را خاموش می کنند دوست دارم... گریه می خواهم ای آه... اشکی نمانده در سینه شعله غم هایم دلم را به آتش کشید اشک خاموشی می خواهم ای آه... گریه می خواهم،گریه
شايد باران حس پرپر شدن ابر
در آغوش آسمان است
شايد ابر عاشق آسمان است
مسافر باد مي شود
تا به معشوقش برسد
ولي هرگز نمي رسد
چرا که آسمان انتها ندارد
پس هرازگاهي
از اين حس نرسيدن
بغض مي کند و به سياهي مي زند
و گاهي از سياهي دلش مي گيرد
مي بارد تا به آبي ها دست يابد
قلم یک بار در دستان من خشک شد ولی این بار با اشک چشام پر شد نمی گویم حرف هایم به سختی پر پرواز می باشد نمی گویم که غم هایم به نرمی یه دست گرم می باشد ولی می خواهم از عمق گلوم من فریاد آورم هر دم که حرف هایم به گرمای اشک می باشد به نرمی سخن در این دل خسته می باشد
احساسم همچون حس غرق شده ای در اقیانوس نگاه یک بیگانه است غرق شده ای که هیچ امیدی به ساحل آرامش ندارد و تنها مرگ امواج را راه رسیدن به ساحل می داند
shamim
دو شنبه 3 تير 1390برچسب:,
|
درباره من
سلام من راحله هستم 19سالمه و تهران زندگی میکنم.دانشجور رشته مهندسی کامپیوتر(نرم افزار)هستم.
خوشحال میشم تو وبلاگم نظر بدین.
با تشکر
راحله خانوم
r.zabihifar@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا من را با عنوان lover frinds و آدرس misslover.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت من قرار میگیرد.